از خصوصیات ژنتیک اجتماعی ماست شاید که همه چیز را  در منطق سیاه یا سفید، صفر یا یک تفسیر می کنیم. هر کسی را یا به مرتبه ی پیامبران می رسانیم یا در زمره ی شیاطین می نشانیم. گویی طیفی نگری و میانه روی در تفاسیر ما جایی ندارد. و شخصیت های تاریخی مان را چون انسان هایی عادی با همه نیکی ها و بدی هاشان نمی توانیم پذیرا باشیم. یا باید از او قهرمانی بسازیم در چارچوب باورهایمان و یا شیطانی که دشمن همه چیزمان بوده است!

چندی پیش مذاکرات پیش از دفاع پایان نامه ای را شاهد بودم با موضوع سید حسن تقی زاده در آکادمی علوم جمهوری آذربایجان. نگارنده کوشیده بود ارتباطی عاطفی با قهرمان پایان نامه خود بر قرار کند و در چارچوب های فکری خود تقی زاده ای بیافریند فرشته خو. و همه افراطی گرایی های ملی تقی زاده را به نحوی تطهیر و توجیه کند. جالب این که بسیاری از مدافعان و منتقدان پایان نامه وی نیز در دو سوی این نگرش قرار داشتند: خائن نگران به تقی زاده و تطهیرکنندگانش.

ما این رفتار را در قبال همه ی شخصیت های تاریخی، ادبی، سیاسی ناخودآگاه بروز می دهیم. در مورد سید احمد کسروی نیز چنین قطبی نگری رایج است در میان روشنفکرانمان. کسانی  به واسطه نظریه زبان آذری باستانش وی را تکفیر می کنند، تعادل عقلی اش را زیر سوال می برند، جاسوس انگلیسش می خوانند، در مقابل کسانی با عنایت به آذربایجان دوستی و ارادتش به ترکان آذربایجان و “ترجیح دادن ترکها به عنصر فارس” می کوشند نظریه آذری باستان کسروی را به نحوی توجیه کنند و حتی مقاله مشهور «اللغه الترکيه في ايران» را دستاویزی کنند بر این ادعا که کسروی توبه کرده و از آن گمراهی بازگشته است( گو این که کسروی نظریات واقع گرایانه اش  در ارتباط با ترکان ایران و آذربایجان را پیش از کتاب آذری باستان به چاپ رسانیده بود و توبه قبل از ارتکاب گناه چندان شدنی نیست!!)

چرا نمی توانیم بپذیریم که کسروی انسانی است عادی. آثار ارزشمند با جنبه ی علمی هم دارد. همانگونه که مولف آثاری نیز هست که با نیات ایدئولوژیک و سیاسی تالیف شده اند.

به نظر من به صرف تالیف کتاب زبان آذری که با نیات ایدئولوژیک و نه علمی تالیف شده است نمی توان بر دیگر آثار ارزشمند او همچون تاریخ 18 ساله آذربایجان، داوری، شیعه گری، بهایی گری و … چشم پوشید. کسروی به عنوان تاریخ نگار آثار ارجمندی تالیف کرده اما زبانشناس نبوده است و اقداماتش در عرصه زبانشناسی را من بیشتر سیاسی می دانم تا علمی. سره نویسی که او با جدیت پیگیر آن بود به نظر من خود نشانگر نگرش غیر علمی، سیاسی و شاید احساسی او به مقوله زبان است.

****

ما مردمانی قهرمان پروریم. خواه این قهرمان مثبت باشد خواه منفی فرقی نمی کند. چندان میانه ای با طیف میانه نداریم. اگر به زبان نیاکانمان بگوییم: آلا قارانلیغی سئومه ریک. یا گوندوز اولمالی یا گئجه! یا سیاه یا سفید. طیف های دیگر رنگ همه غایب اند در تفاسیرمان. نمی دانم این خصوصیت در دنیای نوین به سود ما خواهد بود یا به زیانمان. اگر گذر عمر یاری کند بایستی زیست و دید.

البته این قهرمان پروری ظاهرا مختص ما نیست. مشهور است وقتی گالیله در دادگاه تواب ساز کلیسا از حرف خود بازگشت و از ادعای گردش زمین توبه کرد شاگردانش بر او خرده گرفته بودند که : بیچاره مردمی که قهرمان ندارد! و او نیز در پاسخ گفته بود: بیچاره مردمی که به قهرمان نیاز دارد!